شاهد تنهایی او
دانی اندر خم این کوچه تنگ
زیر آن تیر چراغ برق قدیمی
که دگر نور چراغش به کسی تابان نیست
در پس آن درب چوبین
در حیاطی که پر از دل تنگی است
ولی از عطر گل یاس سرشار
چشم کم سوئی امید مقدمت را می کشد ای رهگذر
پیرزن چشم به راه سحری است
که در آن رهگذری
از سر حادثه از کوچه او گذر کند
شاید عطر گل یاس
نظرش را به حیات پیرزن جلب کند
آید و حلقه پوسیده در را کوبد
و بگیرد خبری از حالش...
سالیانی است که گوشش
به امید کوبش حلقه درب دل بسته
ولی افسوس که انگار کسی فکر گذر نیست
و منم شاهد تنهایی او ، حلقه ی درب
+ نوشته شده در جمعه هفدهم خرداد ۱۳۸۷ ساعت 0:49 توسط ... راد
|
ای مایه ی سرخوشی و مستی